سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مشق عشق

صفحه خانگی پارسی یار درباره

روز ملی شعر و ادب

بیست و هفتم شهریور ماه سالروز خاموشی شهریار شعر ایران با تصویب شورای
عالی انقلاب فرهنگی " روز ملی شعر و ادب " نامیده شده است
.
شهریار شاعری
است یکه‌تاز در میدان توحیدی و وادی عرفان و خود با اشاره به سروده حافظ می‌گوید
:"
هر چه کردم همه
از دولت قرآن کردم
."


لطف سخن استاد «شهریار» در چیرگی
بی‌نظیر وی برای سرودن شعر به دو زبان دری و
آذری، شهرت ویژه‌ای به این پیر استاد عرفان بخشیده و
شهرتش از فراسوی
مرزهای
جغرافیای ایران، به سرزمین‌های دیگر ره گشوده، سخنان دلنشنین‌اش
روشنی بخش دل شیفتگان معرفت
الهی گشته است و همین نکته است که «شهریار» را
میان اقران و شاعران معاصر ایران ممتاز و بی نظیر کرده
است
.
همنشینی و مجالست وی با زبده‌ترین
هنرمندان معاصرش در دوره تحصیل در تهران همچون
«ابوالحسن خواه صبا»،«صادق هدایت»،و نیز آشنایی با
«نیما یوشیج» و «کمال
الملک»
همه و همه در شکل‌گیری شخصیت فکری وی مؤثر واقع شد،

شعر استاد
شهریار خطاب به نیما یوشیج شاعری که زبانش با زبان و سبکش با سبک شهریار بیگانه
است
.
او کهنه سراست
و این نوسرا، او از آذربایجان است و این از مازندران دو
چهره درخشان اما هر کدام از آن دنیای دیگر، هر کدام در
صف دیگری، دو صف
متقابل،متخاصم
و متناقض با دیگری، اما این دو بیگانه هر دو در یک درد
می‌گدازند در جان هر دو یک آتش افتاده و هر دو را یک
شعله می سوزد،


نیما غم دل گو
که غریبانه بگرییم
/ سرپیش
هم آریم و دو دیوانه بگرییم
"

 

            



         

 

در وصل هم ز عشق تو ای گل در آتشم
عاشق نمی‌شوی که ببینی چه می‌کشم

با عقل آب عشق به یک جو نمی‌رود
بیچاره من که ساخته از آب و آتشم

دیشب سرم به بالش ناز وصال و باز
صبحست و سیل اشک به خون شسته بالشم

پروانه را شکایتی از جور شمع نیست
عمریست در هوای تو میسوزم و خوشم

خلقم به روی زرد بخندند و باک نیست
شاهد شو ای شرار محبت که بی‌غشم

باور مکن که طعنه‌ی طوفان روزگار
جز در هوای زلف تو دارد مشوشم

سروی شدم به دولت آزادگی که سر
با کس فرو نیاورد این طبع سرکشم

دارم چو شمع سر غمش بر سر زبان
لب میگزد چو غنچه‌ی خندان که خامشم

هر شب چو ماهتاب به بالین من بتاب
ای آفتاب دلکش و ماه پری‌وشم

لب بر لبم بنه بنوازش دمی چونی
تا بشنوی نوای غزلهای دلکشم

ساز صبا به ناله شبی گفت شهریار
این کار تست من همه جور تو می‌کشم



صبح انعکاس لبخند توست (نیمه شعبان مبارک باد)


صبح انعکاس لبخند
توست

 زمین اگر برابر کهکشان تکرار شود

 حجم حقیری است

 که گنجایش بلندای تو را نخواهد داشت

 قلمرو نگاه تو دورتر از پیداست

 و چشمان تو معبدی

 که ابرها نماز باران را در آن سجده
می‌کنند

 این را فرشته‌ها حتی می‌دانند

که نیمی از تو هنوز

نامشکوف مانده است

 از خلأ نامعلوم‌تری

 دستهایی که با نیت مکاشفه

 در تو سفر کردند

 حیران

 در شب جمجمه ایستادند

 تو آن اشاره‌ای که بر براق طوفان نشسته‌ای

 تو آن انعطافی

 که پیشاپیش باران می‌روی

 آن کس که تو را نسراید

 بیمار است

زمین

 بی‌تو تاول معلقی است

 بر سینه آسمان

و خورشید اگرچه بزرگ است

 هنوز کوچک است

 اگر با جبین تو برابر شود

 دنباله تو

 جنگل خورشید است

 شاید فقط

 خاک نامعلوم قیامت

 ظرفیت تو را دارد

 زمین اگر چشم داشت

 بزرگواری تو این سان غریب نمی‌ماند

 هیچ جرأتی جز قلب تو نسوخت

 سپیدتر از سپید

بر شقیقه صبح ایستاده‌ای

 و از جیب خویش

 خورشید می‌پراکنی

 ای معنویت نامحدود

 زوداست حتی در زمین

 نام تو برده شود

 زمین فقط

پنج تابستان به عدالت تن داد

 و سبزی این سالها

تتمه آن جویبار بزرگ است

 که از سرچشمه ناپیدایی جوشید

 وگرنه خاک را

 بی‌تو جرأت آبادانی نیست

 تو را با دیدنی‌های مأنوس می‌سنجم

 من اگر می‌دانستم

 پشت آسمان چیست

 تم همانی

تو آن بهار ناتمامی

 که زمین عقیم

 دیگر هیچ گاه

 به این تجربت سبز تن نداد

 آن یک بار نیز

 در ظرف تنگ فهم او نجنگیدی

 شب و روز

 بی‌قراری پلکهای توست

وگرنه خورشید به نورافشانی خود
امیدوار است
.

 صبح

 انعکاس لبخند توست

 که دم مرگ به جا آوری

 آن قسمت از زمین

که نام تو را نبرد

یخبندان است

 ای پهناوری که

 عشق و شمشیر را

 به یک بستر آوردی

 دنیا نمی‌تواند بداند

 تو کیستی

                                                                 
         

عشق با نام علی آغاز شد

    نظر

ما سوا ومحور مینا علسیتبارگاه ملکوتی امام علی (ع) در نجف اشرف

شهسوار تاج کرمنا علیست

معنی والشمس نور روی اوست

معنی والیل مشکین موی اوست

دین حق با نام او کامل شده

هل اتی در شأن او نازل شده

چون خدا ایجاد غرب و شرق کرد

قبل از آن نور علی را خلق
کرد

عشق با نام علی آغاز شد

با علی درهای رحمت باز شد

این حدیث دل بود تصنیف نیست

شیعه در محشر بلا تکلیف نیست

شیعه پایش در مسیر اولیاست

شیعه مولایش علی المرتضاست

هر کسی را اسم اعظم داده اند

بر لبش نام علی بنهاده اند

او به بیت الله رکن قائمه
است

تاج احمد افتخار فاطمه است

عشق بر حجاج احرام ولاست

کعبه ی کعبه علی
المرتضاست

نوح گر در بحر از طوفان برست

مرتضی بگرفت سکان را بدست

هست او هستی به عیسی داده
است

او عصا بر دست موسی داده است

اوست هدهد را غزل خوان کرده
است

او سلیمان را سلیمان کرده
است

او به ابراهیم احسان کرده
است

اوست اتش را گلستان کرده است

آن ملاحت که به یوسف داده
اند

جان یوسف از علی بستانده اند

عشق او از دل تجلا می کند

یا علی گفتن گره وا می
کند

تا علی سر رشته دار کار هاست

مکتب شیعه پر از عمار هاست

یا علی گفتن رموز
انبیاست

یا علی گفتن شعار
مصطفاست

یا علی گفتن مرام
فاطمه است

مزد هر شیعه سلام فاطمه است

پیش او افتاده مرحب از نفس

بت شکستن کار حیدر هست وبس

پس سخن بی پرده گفتن بهتر
است

چرخ تحت اقتدار حیدر است

تا علی فرمانده دهر است دهر

شیعه با ضد علی قهر است قهر

او نه تنها در زمین نام آور
است

نام او در اسمانها حیدر است

سعی کن محشور گردی با علی

پس بگو (خوشزاد) یا هو یا
علی

آنکه او فرمانروای محشر است

حیدر است و حیدر است وحیدر
است

 


روز معلم مبارک

    نظر

ستایش خداوند

(مدح معلم)
سپـاس و ستــــــــایش خدای جهـــــان را
خداونـــــــــــــــــد بخشنده مـــــهربــــان را
خداوند رحمـان که چون خلق انســــــــان
بفرمود تعلیم کــــــــــــــردنش بیــــــــان را
چو شــد مــهـر احـسـان او پــــــرتـو افــکن
به نور خـــــــــرد آدم آراست جــــــــــــان را
به شر شد مـبـاهـی بـه تشـریـف دانـــش
که آرد به فـــــرمــــان زمین و زمــــــــــان را
بـه علم است ، اگـــــــــر آدمی زیـــر یکران
در آورده این عـــــــــرصه بیکــــــــــــــــران را
به علم است اگر دست تــــــــدبیر انســان
ببام فلک می نهـــــــــــــــــد نردبــــــــان را
به علم است اگــــــــر مردمی سست بازو
بـــــــــه خــــــــدمت در آرند پیل دمـــــان را
به علم است اگـر کـــــرده انسان مسـخـــر
سه فرزند و شش سوی و هفت آسمان را
به عــلم است اگـــر آدمــــی بـند بـــــــــندد
به پا بــــــــــــــــــــــــــاد طوفان و آب روان را
به علم و به دانـــــــــش بشر می شناسـد
ز هــــــر شـــاخ و هر برگ ســـود و زیــان را
به گــــیتی ســــرافـــــــــراز آن قــوم و مــلت
کـــــــه در راه دانــــش ببنـــــــدد میـــــان را
کســـی را روان شــــاد و جـان است خـــرم
کــــــــه آرایــــد از فضـــــل و دانــــش روان را
بــه قـومی کــــــه قـــدر مــــعــلم شنـــاسد
فـــلــــک مـیـــــدهـــد ملکتی رایـــگــــــان را
مــعـلم چــــو گــفـــــتم بی ســــــرفــــــرازم
که سایم جبین خـــــــــاک آن آستـــــــان را
مـــــــــــعلم بـــــود رهنـــــــــمــای ســعادت
چــــــــــــو او هست دیگر چه جا این و آن را
به ســــــــــــاحل رســــد کشتی نیکبخـتی
معلــــــــــــــــــــــــّم بـر افـــرازد ار بــادبـان را
غمی گــــله را نیست از گـــرگ رهـــــــــــزن
اگـــــــــــــر بـــر گــــزینند نیکــــــــــو شبان را
معلـم که فـضل است و تقوی شـــــــعـــارش
حدیثش بود انس جان انس و جـــــــــــان را
مـعـلـــم نهـــاده اسـت بــــــر دوش هـمــــت
پی خــــــدمت خلق بــــــاری گــــــــــــران را
معلــم بود همچـــو شـمـعی که خـــــــود را
بسوزد مگر بر فروزد جــــهــــــــــــــــــــــان را
حضـــــــــور معلــم منـم تـهـنـیت خــــــــوان
مــــــــــــــــــــــرین جشن فرخند? مهرگان را
بــــود مهــــــــرگــان در بر مــــا گــــــــــرامی
کــــــــــــــه این یادگاری است مر باستان را
بـــــود یــــــاد بودی ز ایــــــــــران دیـــــــــرین
نشــــــــــــــــــــــــــانی نیاکان با فروّشان را
درین جـشـن فــــــــــــــرهنگ و روز مـعـلـــم
نبینی مگـــــــــــــر شاد خرد و کــــــــــلان را
بـــه پــــای تــــــــو ای اوسـتـــــاد مــعـــلـــم
بس آســـــــان توان داد سر را و جــــــــان را
الا ای دبـــیـــــران و آمــــــــــــوزگـــــــــــــاران
شمــــــــــــــــــــــــا رهنمونید نسل جوان را
بــــــــه سـعـی شـمــا بـستـــــه آیـنـــد? مـا
شمــــــــــــــــــــــــــا باغبانید این بوستان را
بــــرای شــمــــا شــوق و تـــوفـیـق خــدمت
کنــــــــــــــــــــــم مسألت خالق مستعان را

سید مجتبی کیوان اصفهانی 

  

                                                               

تولدت مبارک

برای او می نویسم ، که هیچوقت دوستم نداشته و ندارد

 

تولدت مبارک

با هفت تا آسمون پر از گلای یاس و میخک

با صد تا دریا پر عشق و اشتیاق و پولک

یه قلب عاشق با یه حس بی قرار و کوچک

فقط می خواد بهت بگه تولدت مبارک

 

 

تولد

لبخند زدی و آسمان آبی شد

شبهای قشنگ مهر مهتابی شد

پروانه پس از تولد زیبایت

تا آخر عمر غرق بی تابی شد

 

ترانه ی اردیبهشت

زیبا تو که بار مژت یه دنیا رو مات می کنی

یه دنیا رو قربونی چشمک چشمات می کنی

تو که اگه کسی نخواد با تو مث آینه باشه

با داغی لحنن نگات اون مجازات می کنی

نبینمت یه وقت بشی تسلیم دست سرنوشت

به عشق تو سرش بالاس ، ترانه ی اردیبهشت

زیبا اگه موج صدات ، بلرزه ، رنگ غم بشه

از اون طراوت چشات اگه یه ذره کم بشه

چیکار می تونم بکنم ، جز اینکه آرزو کنم

تمام غصه های تو ، فقط مال خودم بشه

نبینمت یه وقت بشی تسلیم دست سرنوشت

به عشق تو سرش بالاس ترانه ی اردیبهشت

زیبا کی گفته تو نخوای ، تو کوچه ها بهار میاد

وقتی بهاره که جهان با حرف تو کنار بیاد

اگه یه غم به هم زده دنیای ارغوانیتو

الهی که بره به جاش ، برای من هزار بیاد

نبینمت یه وقت بشی تسلیم دست سرنوشت

به عشق تو سرش بالاس ترانه ی اردیبهشت

زیبا شاید بگی حالا صحبت دیوونگی نیست

اما می گم بی عشق تو اسم چیزی زندگی نیست

دریای طوفان زرده تو ببینمو چیزی نگم

خوب می دونیم من و تو که این رسم پروانگی نیست

نبینمت یه وقت بشی تسلیم دست سرنوشت

به عشق تو سرش بالاس ترانه ی اردیبهشت

زیبای من دنیای ما طلوع داره ، غروب داره

نقشه ی سرنوشتمون ، شمال داره ، جنوب داره

تو اونا که پشت نقاب ، از نسل دور آدمن

هم آدمای بد داره ، هم آدمای خوب داره

نبینمت یه وقت بشی تلسیم دست سرنوشت

به عشق تو سرش بالاس ترانه ی اردیبهشت

زیبا نگین عشق تو، صد تا طبق جواهره

یه قایق بادی داره پر از نگاه و خاطره

میون این شهر غریب ، با چهره های آشنا

یکی می میره واسه تو که یه جورایی شاعره

نبینمت یه وقت بشی تسلیم دست سرنوشت

به عشق تو سرش بالاست ترانه ی اردیبهشت

زیبا با یک چکه غمت ، می ریزه هفت تا آسمون

می شکنه از غصه ی تو ، یه بار دیگه رنگین کمون

نمی دونم که خزون نشسته رو کدوم گلت

می خوای بهم نگی ، نگو اما همینجوری نمون

نبیمنت یه وقت بشی تسلیم دست سرنوشت

به عشق تو سرش بالاس ترانه ی اردیبهشت

یه عمریه تو میدونا چشما به تو خیره می شه

با رنگ روشن نگات ، روز همه تیره می شه

قصه ی هر کس که به تو بد کنه و خوب نباشه

حکایت مجرمی که دایم تو زنجیر ، می شه

نبینمت یه وقت بشی تسلیم دست سرنوشت

به عشق تو سرش بالاس ترانه ی اردیبهشت

زیبا جای تو ، آسمون بارید و کلی خالی شد

ما هم از این غصه ی اون ، دلش گرفت ، هلالی شد

دخترکی که زندگیش با رؤیای تو می گذره

دچار کابوس بد و خط خطی و خیالی شد

نبینمت یه وقت بشی تسلیم دست سرنوشت

به عشق تو سرش بالاس ترانه ی اردیبهشت

زیبا به جون همه چیم ، آره جون خودت قسم

بدون لبخند تو من به هیچ جایی نمی رسم

به خاطر خود خودت ابرو یه کم کنار بزن

بذار که ماه طلوع کنه از چش مثل هیچکسم

نبینمت یه وقت بشی تسلیم دست سرنوشت

به عشق تو سرش بالاس ترانه ی اردیبهشت

زیبا جونم خوشم باشی نمی شه باز از تو نوشت

چه برسه به اینکه نه ، بگذریم از خیال زشت

نبینمت یه وقت بشی تسلیم دست سرنوشت

به عشق تو سرش بالاس ترانه ی اردیبهشت

 

میلاد

برای روز میلاد تن خود
من آشفته رو تنها نذاری
برای دیدن باغ نگاهت
میون پیکر شبها نذاری

همه تنهایی ها با من رفیقن
منو در حسرت عشقت نذاری
برای روز میلاد تن خود
منو دور از دل و دیدت نذاری

دلم دلتنگه و مهرت رو می خواد
دلم رو در پی غمها نذاری
میام تنها توی قلبت می شینم
منو قلبت رو جایی جا نذاری

عزیزم جشن میلادت مبارک
منو اون سوی جشن دل نذاری

عزیزم جشن میلادت مبارک
منو اون سوی جشن دل نذاری


سال نو مبارک( بهار در راه است)

    نظر
                 

                                    

                                           

چه افسانه زیبایی، زیباتر از واقعیت! راستی مگر هر کس احساس نمی کند که نخستین روز بهار، گویی نخستین روز آفرینش است. اگر روزی خدا جهان را آغاز کرده است، مسلما آن روز، این نوروز بوده است . مسلما بهار، نخستین فصل و فروردین نخستین ماه و نوروز نخستین روز آفرینش است.

(دکتر علی شریعتی)

 

تو بهاری

بهاران از توست

از تو می گیرد وام

هر بهار این همه زیبایی را

 

یک شاخه رز سفید تقدیم تو باد/رقصیدن شاخ بید تقدیم تو باد/ تنها دل ساده ایست دارایی ما/ آنهم شب عید تقدیم تو باد

 

ز کوی یار می آ ید نسیم باد نوروزی از این باد ار مدد خواهی چراغ دل برافروزی .

 

افسوس می خورم ….چرا؟چرا با رفتن تو…………..بهار می اید ؟…امدی در سرمای زمستان… به سردی زمستان بودی….. به غم انگیزی  شبهای تنهایی…..  به خشکی برف  …می روی….. بهار می اید …به نظر معامله خوبی  است….امید ان دارم بهار گلی بر چهره ات بنشاند …چه امید مبهمی…گردش روزگار خطا ندارد ….زمستان هیچ گاه بهار را نمی بیند

 

نرم نرمک می رسد اینک بهار، خوش بحال روزگار، خوش بحال چشمه ها و دشت ها، خوش بحال دانه ها و سبزه ها، خوش بحال غنچه های نیمه باز

 

بنگر به رستاخیز طبیعت که چه زیباست .

و هر سال رستاخیزی دیگر را تجربه می کنیم

و چه زیباتر رستاخیز انسان در این عصر آهن وتباهی

 

ای کاش هر روزمان نوروز باشد تا نو شویم خودمان ، اندیشه هایمان و عشقمان به همه زیبایی ها.

 

و  بر آمد  بهاری دیگر

مست  و  زیبا  و  فریبا ، چون  دوست

سبدی  پیدا  کن ،

پر  کن  از  سوسن  و  سنبل  که  نکوست

همره  باد  بهاری  بفرست :

پیک  نوروزی  و  شادی  بر  دوست !

 

باز کن پنجره را
که بهاران آمد
که شکفته گل سرخ
به گلستان آمد

 

بوی باران  ; بوی سبزه ;  بوی خاک

شاخه های شسته ;  باران خورده ; پاک

آسمان آبی و ابر سفید ,  برگهای سبز بید

عطر نرگس ,  رقص باد           نغمه شوق پرستوهای شاد

خلوت گرم کبوترهای مست 

نرم نرمک می رسد اینک بهار

خوش به حال روزگار

 

سال و مال و فال و حال و اصل و نسل و بخت و تخت

بادت اندر شهریاری برقرار و بر دوام

سال خرم، فال نیکو، مال وافر، حال خوش،

اصل ثابت، نسل باقی، تخت عالی، بخت رام

 

سال نو سلام

باز
 این زمین تندگام
برف را ز روی گرده می تکاند و به صد زبان
آفتاب را
 می دهد سلام
باز باد خوش خبر
 بهار شکفته می دهد پیام
می دود میان لاله ها غزل سرا
 جامهایشان
می زند به جام
باز ابر باردار
 خیمه می زند به روی بام
 باز بر شگون مجلس بهار
بید می پرکند به رقص صوفیانه اش
گیسوان سبزفام
 باز نبض جویبار نقره می زند به توده علف
با گذار آبهای رام
 روز می رسد
روز دیگری که از نوی گرفته نام
خاسته ز جا
 مردمی به راه مردمی نهاده پا
 در سرود
 در صلا
سال نو سلام
سال نو سلام