سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مشق عشق

صفحه خانگی پارسی یار درباره

دل نوشته ها

شبیه شمع که خیلی نجیب میسوزد

دلم برای تو گاهی عجیب میسوزد

دلم برای دل ساده ام که خواهد خورد

دوباره مثل همیشه فریب میسوزد

نشسته ای به امید که؟ گـُر بگیر ای عشق

همیشه آتش تو بی لهیب میسوزد

تو اشتباه نکردی گناه آدم بود

اگر هنوز بشر پای سیب میسوزد

من آشنای تو بودم ولی ندانستم

غریبه ها دلشان هم مثل خود غریب میسوزد

برای من فقط این دل ز عشق جا مانده است

که با نگاه شما عن قریب میسوزد

 

 

گر بر شام غمگینم نمى آیى به مهمانى

دگر بر صفحه رویم نمى خوانى پشیمانى

تو از افلاک مى آیى و من در قعر دنیایم

هزاران بار مى گویم به دور از حدس و امکانى

من از رگبار مى آیم من از برف و زمستان ها

تو اما آبى و گرمى شبیه یک تب آنى

به احساسم گره خورده حضورت چون غمى شفاف

غمى در عمق خواهش ها به پشت خنده زندانى

تو را دوست مى دارم تو را با عمق احساسم

بیا بر شام غمگینم هر از گاهى به مهمانى

 

 

عشق ققنوسى من با تو مى مانم ، با تو تا سبزترین خاطره ها مى مانم

و تو را خواهم دید ، به بلندى ابد ، به بلندى همان قله ِ نیلین ِ صبور

من به هر روز ، به هر صبح ، پر و بالى به هواى شب بارانى شور در سراپرده عشق خواهم زد ،

تا در آن روز سپید متولد شود از ذره پاک ... متولد شود از روزن چشمان بلورین تنم

 

 

به تو می اندیشم

به تو و تندی توفان نگاهت بر من
به من و عشق عمیقت در تن
به تو و آنچه به من ارجح بود
برترین بودن یادت در من
...
به تو می اندیشم

چه زمان بود که ما دور شدیم؟
به تو و خاطره ها
که چرا هیچ زمانی من و تو ما نشدیم؟
...
به تو می اندیشم

جام قلبم که به دست تو شکست 
من چرا باز تو را می بخشم؟
هر دم از بوی تو می گردم مست؟

...
به تو می اندیشم

نقش پر رنگ تو بر صفحه ی جانم
تا همیشه ساکن و پابرجاست
خوب میدانم که در خاطر تو
نقش من پاک شده مدت هاست
...
به تو می اندیشم

به تو که غرق در افکار خودی
من در اندیشه ی افکار توام
قانعم بر نگه کوته تو
هر زمان در پی دیدار توام

 

 

من تو را چون عشق در سر کرده ام
من تو را چون شعر از بر کرده ام
من گل یاد تو را همچون خزان
در خیال خویش پر پر کرده ام
بی وفایی کردی و عاقل شدی !
من به عشق شومت عادت کرده ام
عشق ورزیدن به تو درد است درد!
من ز درد خویش هجرت کرده ام

 

 

دوری ام را به حســاب سفرم نگـــذارید، دوست دارم که به پابوسی باران بروم، آسمان گفته که پا روی پرم نگـــذارید، این قدر آینه ها را به رخ من نکشیــد، این قدر داغ جنون بر جگرم نگـــذارید، چشمی آبی تر از آیینه گرفتارم کرد، بس کنید این همه دل دور وبرم نگذارید، آخرین حرف من این است،زمینی نشوید فقط... از حال زمین بی خبرم نگــذارید

 

 

نمیدانم چرا گردونه را وارونه میبینم در این بهر خروشان ... دگر راه نجاتی نیست نمیدانم چرا این چشمه را خشکیده میبینم همه دنیای من شد شک و تردید و فقط یک چیز... و آن اینکه دلی را عاشق و شیدای دلداری نمیبینم چرا باید چنین باشد؟ چرا؟ زمانی بود ؛کاتب مشق عشق میکرد و دیگر هیچ زمانی بود ؛درویشی و مهر و دوستی هر جا هویدا بود چرا باید به جای مهر کینه را مهمان دلها کرد چرا باید به جای دوست دشمن را هم اوا بود

 

 

من به این مهر سکوت ؛

من به این تاریکی ؛

من به ما ؛

من به فرسودگی ذهن خودم معترضم

که چرا شوق آغاز مرا

و منی چون من را ز خودم دزدیدند

به کجا بر گردم ؟

حق برگشتن را زتنم دزدیدند

 

 

هرگز انتظار ندارم مرا همانقدر دوست داشته باشی که دوستت دارم. این توقعی است غیرمنصفانه! من باید عاشق تو باشم - در حد ممکن عشق, و آرزومند آن باشم که مرا بخواهی - هرقدر که می خواهی

 

 

عصری است غریب و آسمان دلگیر است

افسوس برای دل سپردن دیر است

هر بار بهانه ای گرفتیم و گذشت

عیب از من و توست ، عشق بی تقصیر است

 

 

 

 

کاش می شد سرزمین عشق را در میان گام ها تقسیم کرد

کاش می شد با نگاه شاپرک عشق را بر آسمان تفهیم کرد

کاش می شد با دو چشم عاطفه قلب سرد آسمان را ناز کرد

کاش می شد با پری از برگ یاس تا طلوع سرخ گل پرواز کرد ...

 

 

خدا به چه می اندیشد ؟ هیچ کس نیست بداند که خدا به چه می اندیشد ؟ و شبانگاه چه کاری دارد ... بهر فردای خودش ! من گمانم این است که خداوند فقط در تمام شب و روز به تماشای سیه کاری ما مشغول است

                                                                   

شعر عاشقانه

گر با غم دوریت نسازم چه کنم /با یاد تو گر عشق نبازم چه کنم /چون در نظرم فقط توئی مایه ی ناز /گر من به تو ای دوست ننازم چه کنم

 

 

در قمار زندگی عاقبت ما باختیم /بس که تک خال محبت بر رفیق انداختیم

 

 

تصویر چشمان تو را در رویا ها کشیدم، باغ گلی از جنس مریم ها کشیدم، تو گم شدی در جاده های ساکت و دور، من هم به دنبال نفس هایت دویدم

 

 

گفتی چو خورشید زنم سوی تو پر/چون ماه شبی میکنم از پنجره سر/اندوه که خورشید شدی تنگ غروب/افسوس که مهتاب شدی وقت سحر

 

 

آخرین ذکری که شب در خاطرم ماند ز دوست، اولین یادی که صبح از خاطرم خیزد تویی

 

ای دوست به جز عشق تو در سر من هوسی نیست/جز نقش تو بر صفحه ی دل نقش کسی نیست

 

 

آسمان دلم از اخترو ماه تو گرفت، آسمان دگری خواهمو ماه دگری
نظری از لطف به من کردو سراپایم سوخت، آرزو دارم از آن چشم نگاه دگری

به همان قدر که چشم تو پر از زیباییست بی تو دنیای من ای دوست پر از تنهاییست

 

 

مینویسم( د ی د ا ر) تو اگر بی من و دلتنگ منی.........یک به یک فاصله ها را بردار

 

 

کلاس عشق ما دفتر ندارد شراب عاشقی ساغر ندارد بدو گفتم که مجنون تو هستم هنوز آن بی وفا باور ندارد

 

 

تو را گم می کنم هر روز و پیدا می کنم هر شب .. بدین سان خواب ها را با تو زیبا می کنم هر شب

تبی این کاه را چون کوه سنگین می کند آنگاه ...چه آتش ها که در این کوه برپا می کنم هر شب

 

ای دریفا از دل پر سوز من/ی دریغا از من و از روز من/ که به غفلت قسمتی بگذشتم /لق را حق جوی می پنداشت/من چو آن شخصم که از بهر صدف /ردم عمر خود به هر آبی تلف

 

 

من غروب عشق خود را در نگاهت دیده ام.... من بنای ارزو ها را زهم پاشیده ام.... آنچه باید من بفهمم این زمان فهمیده ام.... در دل خود من به عشق پوچ تو خندیده ام

 

 

غربت دیرینه ام را با تو قسمت می کنم   ...   تا ابد با درد و رنج خویش خلوت می کنم

رفتی و با رفتنت کاخ دلم ویرانه شد   ... من در این ویرانه ها احساس غربت میکنم

 

 

شبی به دست من از شوق سیب دادی تو/نگو که چشم و دلم را فریب دادی تو/تو آشنای دل خسته ام نبودی  حیف/و درد را به دل این غریب دادی تو.

 

 

عصری است غریب و آسمان دلگیر است/افسوس برای دل سپردن دیر است/هر بار بهانه ای گرفتیم و گذشت/عیب از من و توست ، عشق بی تقصیر است

 

 

کاش می شد سرزمین عشق را در میان گام ها تقسیم کرد ، کاش می شد با نگاه شاپرک عشق را بر آسمان تفهیم کرد ، کاش می شد با دو چشم عاطفه قلب سرد آسمان را ناز کرد ، کاش می شد با پری از برگ یاس تا طلوع سرخ گل پرواز کرد ...

 

 

برایت آسمانی خواهم کشید/پر از ستاره های همیشه نورانی/تو در کنار من روی ابرها/

 من غرق آنهمه مهربانی

 

 

در راه رسیدن به تو گیرم که بمیرم اصلا به تو افتاد مسیرم که بمیرم یک قطره ی آبم که در اندیشه دریا افتادم و باید بپذیرم که بمیرم یا چشم بپوش از من و از خویش برانم

 

 

تو سیب سرخ کدامین بهشت گم شده ای  که باز با تو می شکند توبه آدم

 

 

در گلستان خیالم ندهد هیچ گلی بوی تورا... تو گل ناز منی از دور می بوسم تورا...

 

 

چشم هایت به من آموخت که با آخرین نگاه اولین رنج آغاز میشود

 

 

در دیاری که در آن نیست کسی یار کسی /کاش یا رب که نیفتد به کسی کار کسی

 

 

بوسه بر عکست زنم ترسم که قابش بشکند / قاب عکس توست اما شیشه ی عمرمن است/ بوسه بر مویت زنم ترسم که تارش بشکند / تار موی توست اما ریشه ی عمر من است.

 

 

یکی ناز می کنه یکی محبت می کنه .. . . . اونی که ناز میکنه همیشه محبت می بینه اونی که محبت می کنه همیشه تنهای تنهاست

 

                                                             

شعر عاشقانه

دل دائم صبورم را شکستند/به جرم پا به پای عشق رفتن/پرو بال عبورم را شکستند/مرا از خلوتم بیرون کشیدند/چه بی پروا حضورم را شکستند/تمنا در نگاهم موج می زد/ولی رویای دورم را شکستن

 

 

سیل دریا دیده هرگز بر نمی گردد به جوی/نیست ممکن هرکه عاشق شد دگر عاقل شود

 

 

دل یکی بود و به سودای تواز دست برفت/ دست خالی نتوان رفت پی یار دگر

 

 

من مات مات از بازی شطرنج عشق می آمدم/شاه مهره ی دل رفته بود من لاف بردن می زدم

 

 

روی فرش دل من جوهری از عشق تو ریخت/آمدم پاک کنم عشق تو را بدتر شد

 

 

مرا عمری به دنبالت کشاندی /سرانجامم به خاکسترنشاندی/ربودی دفتر دل را و افسوس/که سطری هم از این دفتر نخواندی/  گرفتم عاقبت دل بر منت سوخت / پس از مرگم سرکشی هم فشاندی/ گذشت از من ولی آخر نگفتی/که بعد از من به امید که ماندی ؟

 

 

بی دلهره در کوی و گذر می خندیم/  از مردم شهر بیشتر می خندیم/  من با تو موافقم که دیوانه شویم /آن وقت بدون دردسر می خندیم

 

 

شاید آن روز که سهراب نوشت : تا شقایق هست زندگی باید کرد )) خبری از دل پر درد گل یاس نداشت باید اینجور نوشت هر گلی هم باشی چه شقایق چه گل پیچک و یاس زندگی اجبارست.لاجرم باید زیست

 

 

نازم به ناز آن کس که ننازد به ناز خویش ، ما را به ناز فروشان نیاز نیست تا خدا بنده نواز است به بنده چه نیاز است

 

 

برخاک بخواب نازنین،تختی نیست/آواره شدن ,حکایت سختی نیست/ از پاکی اشکهای خود فهمیدم/ لبخند همیشه راز خوشبختی نیست

 

 

عاشقم دیوانه ام در دل ندارم خانه ای عاشقان کی خانه دارند دل مگر دیوانه ای

 

 

پیداست هنوز شقایق نشدی/ زندانی زندان دقایق نشدی/ وقتی که مرا از دل خود می رانی/ یعنی که تو هیچوقت عاشق نشدی

 

 

یاد آشنایان آشنا با ش/ به پیمانی که بستی با وفا باش/ چو یادت روز شب در خاطرم هست/ تو هم هر جا که هستی یاد ما باش

 

 

کسی در باد می خواند تو را تا اوج می خواهم /برای ناز چشمانت چه بی صبرانه می مانم /د لم تنگ است و بی یادت در این غربت نمی مانم /تو هستی در وجود من تو را هرگز نمی رانم

 

 

زندگی فرصت بس کوتاهیست...تا بدانیم که مرگ... آخرین نقطه پرواز پرستو ها نیست...مرگ هم حادثه است...مثل افتادن برگ که بدانیم پس از خواب زمستانی خاک... نفس سبزبهاری جاریست

 

 

زندگی سخت نیست ما سختش میکنیم/ عشق قشنگ نیست ما قشنگش میکنیم/ دل ما تنگ نیست ما تنگش میکنیم/ دل هیچکس سنگ نیست ما سنگش میکنیم

 

 

یک نقطه بیش،فرق رحیم ورجیم نیست... از نقطه ای بترس که شیطانی ات کند... آب طلب نکرده همیشه مراد نیست... گاهی بهانه ایست که قربانی ات کنند

 

 

کاش میشد قلب ما از یاس بود تک تک گلبرگ آن احساس بود پاک و سبز و ساده و بی ادعا کاش میشد بهتر از الماس بود کاش میشد عشق را تفسیر کرد عاشقی را با محبت سیر کرد

 

 

گفتی که مرا دوست نداری گله ای نیست/بین من و عشق تو ولی فاصله ای نیست/گفتم که کمی صبر کن و گوش به من کن/گفتی که نه باید بروم حوصله ای نیست/پرواز عجب عادت خوبیست ولی حیف/تو رفتی و دیگر اثر از چلچله ای نیست/گفتی که کمی فکر خودم باشم و آن وقت جز عشق/تو در خاطر من مشغلها نیست/فتی تو خدا پشت و پناهت به سلامت/بگذار بسوزند دل من مساله ای نیست

 

 

خدا به چه می اندیشد ؟ هیچ کس نیست بداند که خدا به چه می اندیشد ؟ و شبانگاه چه کاری دارد ... بهر فردای خودش ! من گمانم این است که خداوند فقط در تمام شب و روز به تماشای سیه کاری ما مشغول است

 

 

نردبان این جهان ما و منی است عاقبت این نردبان افتادنیست هر کسی بال رود احمق تر است استخوانش بیشتر خواهد شکست

 

 

عشق از ازل است و تا ابد خواهد بود/جوینده عشق بی عدد خواهد بود/فردا که قیامت آشکار گردد/

هر که نه عاشق است رد خواهد بود

 

 

همچو شمعم به شبستان حرم یاد کنید/ یا چو مرغم به گلستان ارم یاد کنید/ روز شادی همه کس یاد کنند از یاران/ یاری آن است که ما را شب غم یاد کنید

 

 

بازی روزگار را نمی فهمم! من تو را دوست می دارم. تو دیگری را..... دیگری مرا..... و همه ما تنهاییم

 

 

 

تکیه بر دوست مکن محرم اسرار کسی نیست ما تجربه کردیم کسی یار کسی نیست .

 

 

ای عشق، شکسته ایم، مشکن ما را/ اینگونه به خاک ره میفکن ما را/ ما در تو به چشم دوستی می بینیم/ ای دوست مبین به چشم دشمن ما را .

 

 

گفتم تو شیرین منی/ گفتی تو فرهادی مگر؟/گفتم خرابت میشوم/ گفتی تو ابادی مگر؟/گفتم ندادی دل به من/ گفتی تو جان دادی مگر؟/گفتم ز کویت میروم/ گفتی تو آزادی دگر؟/گفتم فراموشم نکن/ گفتی تو در یادی مگر؟/گفتم خاموشم سالها/ گفتی تو فریادی مگر؟/گفتم که بربادم مده/ گفتی نبر بادی مگر؟

 

 

نگو بار گران بودیم و رفتیم... نگو نا مهربان بودیم و رفتیم...

نگو اینها دلیل محکمی نیست... بگو با دیگران بودیم و رفتیم...

                                                  


عاشقانه

بی تو یک روز در این فاصله ها خواهم مرد  مثل یک بیت ته قافیه ها خواهم مرد     تو که رفتی همه ثانیه ها سایه شدند  سایه در سایه آن ثانیه ها خواهم مرد     شعله ها بی تو ز بی رنگی دریا گفتند  موج در موج در این خاطره ها خواهم مرد

 آنکه چشمان تو را اینهمه زیبا می کرد/  کاش از روز ازل فکر دل ما میکرد/   یا نمیداد به تو اینهمه زیبایی را /  یا مرا در غم عشق تو شکیبا میکرد

در مرام ما رفیقان نیست ترک دوست/ عهد با هرکه بستیم جان ما در دست اوست

ردپایم بی صداست   عشق من بی انتهاست...   ردپای اشکهایم را بگیر   تا بدانی خانه عاشق کجاست...

بودنم را هیچ کس باور نداشت هیچ کس کاری به کار من نداشت بنویسید بعد مرگم روی سنگ با خطوطی نرم و زیبا و قشنگ او که خوابیده است در این گور سرد بودنش را هیچ کس باور نکرد

بازیچه دست یار بودن عشق است   در پنجه غم شکار بودن عشق است   در محکمه ای که یار باشد قاضی   محکوم طناب دار بودن عشق است

ما در ره دوست نقص پیمان نکنیم... گرجان طلبید دریغ از جان نکنیم... دنیا گر از زیبارویان لبریز شود... ما پشت به دوستان قدیمی نکنیم...

محبت را به دل دادن صفای سینه می خواهد. به یاد همدیگر بودن دل بی کینه می خواهد.

صبر کن عشق زمین گیر شود بعد برو . یا دل از دیده تو سیر شود بعد برو . تو اگر کوچ کنی بغض خدا میشکند . صبر کن گریه به زنجیر شود بعد برو

تو مرا می فهمی من تو را می خواهم وهمین ساده ترین قصه ی یک انسان است... تو مرا می خوانی من تو را ناب ترین شعر زمان می دانم و تو هم می دانی تا ابد در دل من می مانی

کاش هرگزدرمحبت شک نبود ؛ تک سوارمهربانی تک نبود ؛ کاش برلوحی که برجان دل است ؛ واژه تلخ خیانت حک نبود

زندگی دفتری از خاطره هاست،یک نفر در شب کم، یک نفر دردل خاک، یک نفرهم دم خوشبختی هاست،  یک نفرهمسفر سختی هاست،چشم تا باز کنیم عمرمان میگذرد،ما همه همسفریم.

نگوبار گران بودیم ورفتیم..نگو نا مهربان بودیم ورفتیم ...نگو اینها دلیل محکمی نیست..بگو با دیگران بودیم ورفتیم.

اگر دورم زدیدارت دلیل بی وفایی نیست ...وفا آن است که نامت را همیشه روی لب دارم.

سیاه چشمی به کار عشق استاد،به من درس محبت یاد میداد،مرا از یاد برد آخر ولی من،به جز او عالمی را بردم از یاد.

تا توانی در جهان همراه اهل درد باش ....یا منر نامی ز مردی یا حقیقت مرد باش

خداوندا تو می دانی که انسان بودن وماندن در این دنیا چه دشوار است..چه رنجی می کشد آن کس که انسان است واز احساس سرشار است.

ای کاش در آن لحظه که تقدیم تو شد هستی من...می سپردم که مراقب باشی،جنس این جام بلور است .پر از عشق وغرور است ..مبادا بازیچه شود می شکند.

من و تو هردو به یک شهرو ز هم بی خبریم.هر دو دنبال دل گمشده دربه دریم ما که محتاج نفسهای همیم آه چرا ..از کنار تن یخ کرده هم می گذریم.

آری آغاز دوست داشتن است گرچه پایان راه ناپیداست.من به پایان دگر نیندیشم که همین دوست داشتن زیباست.

جز من اگرت عاشقی شیداست بگو..ور مهر دلت جانب ماست بگو..گرهیچ مرا در دل تو جاست بگو..گرهست بگو نیست بگو..راست بگو

عاشق آن نیست گه یک  دل به صد یار دهد..عاشق آن است که صد دل به یک یار دهد

من پذیرفتم شکست خویش را،پندهای عقل دور اندیش را،من پذیرفتم که عشق افسانه است ،این دل درد آشنا دیوانه است،میروم شاید فراموشت کنم در فراموشی هم آغوشت کنم

،میروم از رفتن من شاد باش ،از عذاب دیدنم ازاد باش ،آرزو دارم بفهمی درد را ،تلخی برخوردهای سرد را.

خسته ام، ثانیه ها خوب مر می فهمند.

آن که می گفت منم بهر تو غمخوار ترین..چه دل آزار ترین شد ... دل آزار ترین.

کنم هر شب دعایی کز دلم بیرون رود مهرت...ولی آهسته می گویم خدایا بی اثر باشد

نرنجم که با دیگران خو کنی....تو با من چه کردی که با او کنی

بیهوده بود فکر  مرا برگزیدنت...حالا منم وغصه ی از من بریدنت...ای سیب سرخ عشق ،که دستان کال من هرگز نمیرسد به بلندای چیدنت.....ای کاش هرگز نمیدیدمت ،ولی حال چگونه سر  کنم با ندیدنت .....ای شعر عاشقانه من بی حضور او، آمد چه زود وقت به پایان رسیدنت.

چه سخت است بر من، که همه را ببینم جز تو

چه دشوار است بر من که هیچ ترنمی، صدایی ،نجوایی از تو نشنوم

چه مشکل است که  ببینم آنچه دیگران را سزاست بر تو می گذرد

آیا این گذران روزهای ما ، یک روز به تو می رسد آیا این مسیر عمر جایی به تو پیوند می خورد

پس کی به چشمه سار وجود تو می توان رسید ؟چه طولانی شد این عطش !چه طاقت سوز شد این تشنگی!

کی می شود چشم در چشم هم اندازیم، ومن تو را عاشقانه دیدار کنم. 

هر رفتنی رسدن نیست،اما برای رسیدن باید رفت

گاهی مجبوریم بیصبرانه صبر کنیم

دوست داشتن همیشه گـــفتن نیست گاه سکوت است و گاه نگــــــاه ... غـــــریبه ! این درد مشترک من و توست که گاهی نمی توانیم در چشمهای یکد یگــرنگــــاه کنیم

تو رفته ای بی من تنها سفر کنی من مانده ام که بی تو شب ها سحر کنم تو رفته ای که عشق من از سر به در کنی من مانده ام که عشق تو را تاج سر کنم

 دل من باز گریست،قلب من باز ترک خورد و شکست،باز هنگام سفر بود و من از چشمانت می خواندم
که به آسانی از این شهر سفر خواهی کرد،و از این عشق گذر خواهی کرد،ونخواهی فهمید،بی تو این باغ پر از پاییز است

ای همیشه جاودانه در میان لحظه هایم *** غصه معنایی ندارد تا تو می خندی برایم پیش تو از یاد بردم روزهای سختی ام را *** عشق مدیون تو هستم لحظه خوشبختی ام را

گرچه از دوری این فاصله ها مایوسم /از همین فاصله ی دور تو را می بوسم

ما را یک دل از خوبان جدا نیست........ولی صد حیف خوبان را وفا نیست..........به دوستان دل سپردن کار سهل است................زدوستان دل بریدن کار ما نیست

سوختم باران بزن شاید تو خاموشم کنی    / شاید امشب سوزش این زخم ها را کم کنی
 آه باران من سراپای وجودم آتش است    /  پس بزن باران بزن شاید تو خاموشم کنی

هیچکس تنهاییم را حس نکرد/ لحظه ویرانیم را حس نکرد/ در تمام لحظه هایم هیچکس وسعت حیرانیم را حس نکرد / آن که سامان غزلهایم از اوست بی سر و سامانیم را حس نکرد

بی توطوفان  زده دشت جنونم/ صید افتاده بخونم/  توچسان میگذری غافل ازاندوه درونم/ بی من ازشهرسفر کردی ورفتی / قطره اشک درخشید  به چشم

کاش اىتنهاامید زندکی می توانستم فراموشت کنم/  یاشبی درآتش سوزان دل درمهیب سینه خاموشت کنم /   کاش ازباغ خوش رویای تودفتراندیشه ام برمیکرفت/ حاصل ازاندیشه وصل دریازندکی بی عشقت ازسرمیگرف

اگرعالم شود انگشتر ناب / تو بر انگشتر عالم نگینی

می روم دور از تو با دنیای خود خلوت کنم/باید آخر من به این بیگانگی عادت کنم/می روم تا عاقبت پروانه ای پیدا شود/همنشین این دل شوریده ی شیدا شود.

ابر بارنده به دریا می گفت من نبارم تو کجا دریایی , در دلش خنده کنان دریا گفت ابر بارنده تو خود از مائی

از تمام دنیا فقط چشمهایت را خواستم آیا آسمان سهم زیادی از دنیاست؟

سکوتم را به باران هدیه کردم / تمام زندگی را گریه کردم /نبودی در فراق شانه هایت /به هر خاکی رسیدم تکیه کردم.

اگریادم کنى یانه،من ازیادت نمی کاهم ، تورامن چشم درراهم،تورامن چشم درراهم .

خواهی که جهان بر کف اقبال تو باشد

خواهان کسی باش که خواهان تو باشد 

سرسبزترین بودم و زردم کردی

تبعیدی فصل شوم و دردم کردی

من چشم و چراغ این و آن بودم

انگشت نما و کوچه گردم کردی

گر نیایی تا قیامت انتظارت می کشم. منت عشق از نگاه پر شرابت می کشم.

ناز چندین ساله ی چشم خمارت می کشم. تا نفس باقیست اینجا انتظارت می کشم

ای عشق مدد کن که به سامان برسیم

چون مزرعه ی تشنه به باران برسیم

یا من برسم به یار و یا یار به من

یا هردو بمیریم و به پایان برسیم 

محبت گرشود پیدا به هر قیمت خریدارم به یک لبخند زیبا می فروشم زندگانی را 

با خیال تو به سر بردن اگر هست گناه...با خبر باش که من قرق گناهم هر شب.

یادمان باشد از امروز خطایی نکنیم/گر که در خود شکستیم صدایی نکنیم/ پر پروانه شکستن،هنر انسان نیست /گر شکستیم ز غفلت،من و مایی نکنیم/ یادمان باشد اگر شاخه گلی را چیدیم/ وقت پرپر شدنش، سوزو نوایی نکنیم /یادمان باشد ، سر سجاده عشق/ جز برای دل محبوب، دعایی نکنیم/ یادمان باشد اگر خاطرمان تنها ماند طلب عشق ز هر بی سرو پایی نکنیم   

گر چه از دوری این فاصله ها مأ یوسم از همین فاصله دور تو را می بوسم............

آزمودم زندگی دشت غم است / شادیش اندوه,عیشش ماتم است / عمر کوتاه,آرزوها بس زیاد / کارها بسیار,فرصتها کم است... 

تو را می خواستم تا در جوانی

نمیرم از غم بی هم زبانی

غم بی هم زبانی سوخت جانم

چه می خواهم دگر زین زندگانی؟ 

دلم رفت و دگر جانی نمانده به ابر دیده بارانی نمانده ببین این حال و احوال خرابم بجز درد و پریشانی نمانده 

سرفرازی گر تو خواهی،با همه یک رنگ باش.قالی از صد رنگ بودن زیر پا افتاده است 

شمع میسوزد و پروانه به دورش مغرور ......من که میسوزم و پروانه ندارم چه کنم

در جوانی غصه خوردم هیچ کس یادم نکرد / در قفس ماندم ولی صیاد آزادم نکرد / آتش عشقت چنان از زندگی سیرم بکرد / آرزوی مرگ کردم مرگ هم یادم نکرد

مهر تو به مهر خاتم ندهم ،وصلت به دم مسیح مریم ندهم،عشقت به هزار باغ خرما ندهم،یکدم غم تو به هر دو عالم ندهم


عاشقانه

زندگی شطرنج دنیا و دل است/ قصه ی پررنج صدهامشکل است/شاه دل کیش هوسها می شود/ پای اسب آرزوها در گل است/ فیل بخت ما عجب کج می رود / در سر ما بس خیالی باطل است /ما نسنجیده پی فرزین او /غافل از اینکه حریفی قابل است/مهره های عمر من نیمش برفت/ مهره های او تمامش کامل است. 

 زرد است که لبریز حقایق شده است/ تلخ است که با درد موافق شده است / شاعر نشدی وگرنه میفهمیدی/ پاییز بهاریست که عاشق شده است

چندیست که بیمار وفایت شده ام/ در بستر غم چشم به راهت شده ام/ این را تو بدان اگر بمیرم روزی/ مسئول تویی که من فدایت شده ام.

بس که دیوار دلم کوتاه است/ هر که از کوچه تنهایی ما میگذرد/ به هوای هوسی هم که شده /سرکی می کشد و میگذرد

آنکه مست آمد و دستی به دل ما زد و رفت/ در این خانه ندانم به چه سودا زد و رفت/ خواست تنهایی ما را به رخ ما بکشد/ تنه ای بر در این خانه تنها زد و رفت

هیچ کس اشکی برای ما نریخت/ هر که با ما بود از ما می گریخت/ چند روزی هست حالم دیدنیست / حال من از این و آن پرسیدنیست/ گاه بر روی زمین زل می زنم/ گاه بر حافظ تفاءل می زنم/ حافظ دیوانه فالم را گرفت / یک غزل آمد که حالم را گرفت/ ما زیاران چشم یاری داشتیم/ خود غلط بود آنچه می پنداشتیم

سیب سرخی رابه من بخشیدورفت/ ساقه سبزدلم راچیدورفت/ عاشقی های مرا باور نکرد/عاقبت بر عشق من خندیدورفت/اشک در چشمان سردم حلقه زد/ بی مروت گریه ام را دید ورفت

بگذار بمیرم که دگر همسفری نیست/در سینه من فرصت عشق دگری نیست/بعد از تو دلم عرصه تکرار بلا بود/آری دگر از عشق در اینجا خبری نیست

هیچکس تنهاییم را حس نکرد/ لحظه ویرانیم را حس نکرد/ در تمام لحظه هایم هیچکس وسعت حیرانیم را حس نکرد / آن که سامان غزلهایم از اوست بی سر و سامانیم را حس نکرد

چنین با مهربانی خواندنت چیست ؟/ بدین نامهربانی راندنت چیست ؟/ بپرس از این دل دیوانه من/ که ای بیچاره ماندنت چیست ؟

یک شاخه رز سفید تقدیم تو باد/رقصیدن شاخ بید تقدیم تو باد/ تنها دل ساده ایست دارایی ما/ آنهم شب عید تقدیم تو باد

بگذار بمیرم که دگر همسفری نیست/در سینه من فرصت عشق دگری نیست/بعد از تو دلم عرصه تکرار بلا بود/آری دگر از عشق در اینجا خبری نیست

روزگاریست همه عرض بدن میخواهند/همه از دوست فقط چشم و دهن می خواهند/دیو هستند ولی مثل پری می پوشند/ گرگ هایی که لباس پدری می پوشند/آنچه دیدند به مقیاس نظر می سنجند/عشق ها را همه با دور کمر می سنجند/خوب طبیعیست که یکروزه به پایان برسد/عشق هایی که سر پیچ خیابان برسد

عشق یکسان ناز درویش توانگرمیکشد /این ترازو سنگ وگوهر رابرابر میکشد

سیل دریا دیده هرگز بر نمی گردد به جوی/نیست ممکن هرکه عاشق شد دگر عاقل شود

دل یکی بود وبه سودای تواز دست برفت/دست خالی نتوان رفت پی یار دگر

 من مات مات از بازی شطرنج عشق می آمدم/شاه مهره ی دل رفته بود من لاف بردن می زدم 

آبی تر ازآنیم که بیرنگ بمیریم/ازشیشه نبودیم که باسنک بمیریم/تقصیرکسی نیست که اینگونه غریبیم/شایدکه خداخواست که دلتنگ بمیریم 

من ازاین پس به همه عشق جهان میخندم/به هوس بازی این بی خبران میخندم/من ازان روزی که دلدارم رفت/به غم و شادی این بی خبران میخندم

تاکه از جانب معشوق نباشدکششی .کوشش عاشق بیچاره بجایی نرسد 

اگر یادتان بود

      و

  باران گرفت . . .

دعایی به حال بیابان کنید 

دوست داشتن همیشه گـــفتن نیست گاه سکوت است و گاه نگــــــاه ...! 

در دهستان اصالت های عشق/میتوان شبنم فروش ساده بود/میتوان روی اجاق عاطفه/ چای خوش طعم وفا را دم نمود 

شبی ستاره چشمش طلوع خواهد کرد/مرا ز غربت این کوچه دورخواهد کرد/ظهورمیکند از سمت آسمان مردی/که جای پای خدا را مرور خواهد کرد/ (السلام علیک یا ابا صالح المهدی)  

زندگی قصه مرد یخ فروش است...ازاو پرسیدند فروختی؟گفت نخریدند تمام شد 

خواهم که قلب گرمت اماج غم نگردد/باغ دلت الهىدشت ستم نگردد/اشک ندامت اى جان از چشم تونبارد/دنیاىآرزویت مرداب غم نگردد.

مطمئن باش برو ، ضربه ات کاری بود ،دل من سخت شکست ، و تو جه زشت به این سادگیم خندیدی، به من و این دل پاک که پر از یاد تو بود.

بیقرار توام و در دل تنگم گله هاست/ آه بیتاب شدن عادت کم حوصله هاست/مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آب/دردلم هستى و بین من و تو فاصله هاست

مانده ام در کوچه های بی کسی/سنک قبرم را نمی سازد کسی  /سوختم، خاکسترم را باد برد /بهترین دوستم مرا از یاد برد/

مرا می بینی و هردم زیادت میکنی دردم/ترا می بینم ومیلم زیادت میشود هردم/به سامانم نمی پرسی نمیدانم چه سرداری/به درمانم نمی کوشی نمیدانی مگر دردم 

ای دوست دلت همیشه زندان من است/آتشکده عشق تو از آن من است/آن روز که لحظه وداع من و توست/آن شوم ترین لحظه پایان من است. 

خنده بر لب میزنم تا کس نداند درد من....ورنه این دنیا که ما دیدیم خندیدن نداشت

دردم از یارست ودرمان نیز هم /دل فدای اوشد و جان نیز هم

مردن آن نیست که در خاک سیاه دفن شوم/مردن آن است که از خاطر تو با همه خاطره ها محو شوم.

زندگی کردن من مردن تدریجی بود/آنچه جان کند تنم عمر حسابش کردم

تا که بودیم نبودیم کسی/کشت ما را غم بی هم نفسی/تا که رفتیم همه یار شدند/خفته ایم و همه بیدار شدند/قدر آینه بدانید چو هست/نه درآن موقع که افتاد و شکست 

تو را در روزگاری دوست دارم که نمی دانند عشق چیست

تو را ای کاش می شد جستجو کرد/ تو را چون شاخه ای گل چید و بو کرد/ گل اشکی به بام چشم آویخت /تو را مانند باران آرزو کرد 

ویرانه نه آنست که جمشید بنا کرد ویرانه نه آنست که فرهاد فرو ریخت ویرانه دل ماست که با هرنگه تو صدبار بنا گشت و دگر بار فرو ریخت...

ما جدا افتادگان را هیچ کس غمخوار نیست   جان فدای دوست کردن پیش ما دشوار نیست

عاشقی را شرط اول ناله و فریاد نیست  تا کسی از جان شیرین نگذرد فرهاد نیست   عاشقی مقدور هر عیاش نیست  غم کشیدن صنعت نقاش نیست

کاش بودی تا دلم تنها نبود تا اسیر غصه فردا نبود   کاش بودی تا فقط باور کنی بی تو هرگز زندگی زیبا نبود

یک بوسه ز لبهای تو در خواب گرفتم   گویی که گل از چشمه مهتاب گرفتم   در برکه اشکم همه دم نقش تو دیدم   این هدیه خوبیست که از آب گرفتم   هرگز نتوانی که زمن دور بمانی   چون در دل خود عکس تورا قاب گرفتم

ما عاشق فهم و ادب و معرفتیم   ما خاک قدوم هرچه زیبا صفتیم   از زشتی کردار دگر خسته شدیم    محتاج دو پیمانه می معرفتیم

سلامم به گرمای قلب تو دوست  دلم لحظه ای با دلت روبروست     بگو عاشقی تا سلامت کنم  تمام دلم را بنامت کنم

 

تقصیر دلم چیست اگر روی تو زیباست     حاجت به بیان نیست که از روی تو پیداست     من تشنه یک لحظه تماشای تو هستم     افسوس که یک لحظه تماشای تو رویاست

به غم کسی اسیرم که ز من خبر ندارد/عجب از محبت من که در او اثر ندارد/ غلط است هر که گوید دل به دل راه دارد/دل من ز غصه خون شد دل تو خبر ندارد