سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مشق عشق

صفحه خانگی پارسی یار درباره

محمد صالح علا

محمد صالح علا در سال 1331 در شهر اراک متولد شد. وی فوق دیپلم سینما و تلویزیون از مدرسه هنرهای دراماتیک رویال آکادمی لندن سال 1356 و همچنین لیسانس بازیگری و کارگردانی از دانشکده هنرهای دراماتیک سال 1359 و فوق لیسانس زبان و ادبیات فارسی از دانشکده ادبیات دانشگاه علامه طباطبایی سال 1374 بوده است. آغاز فعالیت هنری او از سال 1347 با قصه نویسی و قصه خوانی در رادیو و سپس نویسندگی متن برنامه ها و نمایش نامه ها بود. فعالیت سینمایی را از سال 1347 با ساخت فیلم های تبلیغاتی و بازی در سینما را از سال 1365 با تیغ و ابریشم کاری از مسعود کیمیایی آغاز کرده است. محمد صالح علا نام و چهره ای آشناست. مجری پرطرفدار و احساساتی شب های رادیو، کارگردان سریال ها و برنامه های متفاوت تلویزیونی، بازیگر سینما که آخرین بار در نقشی غیرمتعارف در شوکران بهروز افخمی ظاهر شد و ترانه سرای قدیمی.

 

 

پنجره
پنجره باز و بسته کن
یاد هوای ابری و
ابرهای دل شکسته کن
پنجره باز و بسته کن
یاد پرنده آسمان
نسیم ریشه بسته کن
در پی پاره تنم
زخمی و دربه در منم
لال‌ام و در سکوت خود
بر سر و سینه می زنم
روزی نمی رسد که من
به دوری تو خو کنم
خواب تو را عزیز من
چگونه آرزو کنم

 

*******************

شبو خوب می شناسمش
من و شب
قصه داریم واسه هم
من و شب پشت سر روز می شینیم حرف می زنیم !
من و شب،
واسه هم شعر می خونیم
با هم آروم می گیریم
من و شب خلوتمون مقدسه،
من و شب خلوتمون، خلوت قلب و نفسه
خلوت دو همنوای بی کسه
که به اندازه ی زندگی به هم محتاجن
من شبو دوست دارم!
شب منو دوست داره!
من که عاقلا ازم فراری ان
من که دیوونه ی واژه بافی ام
واسه ی شب کافی ام!
وقتی آفتاب می زنه
من کمم !
واسه روز
من همیشه کم بودم!
من و روز
همو هیچ دوست نداریم!
من و روز منتظر یه فرصتیم سر به سر هم بذاریم!
تا که این خورشید تکراری ی لعنتی بره
من و شب خوب می دونیم
ما رو هیچکس نمی خواد!
وقتی خورشید سره
هر کی با روز بده
مایه ی دردسره !

 *******************

آقای کوچیک نواز بنده پرور
من هنوز در به در طره اون زلف سیاتم
من هنوزم سبز سبزم ریشه دارم
یکی از پاپتی هاتم.
آقای کوچیک نواز بنده پرور
من هنوزم صله گیر چشم بارونی و اون ابر نگاتم.
منو کشتی ، منو کشتی ، منو کشتی
کشته باشی خوش به حالم
من هنوزم که هنوزه یکی از کشته هاتم
من هنوز در به در طره اون زلف سیاتم
من هنوزم سبز سبزم ریشه دارم
یکی از پاپتی هاتم

*******************

روی ماه دستمال نمدار می کشم
نوک قاشق، آسمونو می چشم

می پاشم ستاره ها رو سر رات
که بیای قدم بذاری رو چشم
شبا رو جمع می کنم تا می زنم
رنگ روغنی به فردا می زنم
همه تلخیارو دور می ریزم
طعم شیرینی به دریا می زنم
واسه اومدنت برنامه هاست

همه جاده ها آب پاشی میشه
نوک هر پرنده ای شاخه گلی
کف رودخانه هامون کاشی میشه
یه حساب تازه ای باز می کنم
شکل ماهتو پس انداز می کنم

 

 


یغما گلرویی

آخر این نشد
این نشد که من در پس گلدان گریه ها
هر شب نهال ناقص شعری را نشا کنم
و تو آنسوی ترانه ها
خواب لاله و افرا و ستاره ببینی
دیگر کاری بهکار این خیابان بی نگاه و نشانه ندارم
می خواهم بروم آن سوی ثانیه ها
می خواهم بروم آن سوی ثانیه ها
می خواهم به همان کوچه ی پاک پروانه برگردم
باران که ببارد
همان کوچه ی کوتاه بی کبوتر
کفاف تکامل تمام ترانه ها را می دهد
بی خبرنیستم ! گلم
می دانم که دیگر از آن یادگاری رنگ و رو رفته خبری نیست
می دانم که تنها خاطره ی خنجری
در خیال درخت خیابان مانده ست
اما نگاه کن ! زیباجان
آن گل سرخ پر پر لای دفترم
هنوز به سرخی همان پنجشنبه ی دور دیدار است
نگاه کن

دارم دعا می کنم
دعا می کنم که کودکان تقویم های نیامده
نام خفاش و خورشید را در کنار هم بنویسند
دعا می کنم که صدای سرخ سسنگ انداز
در چارچوب بال هیچ چکاوکی شنیده نشود
دعا می کنم که هیچ دیواری
چشم در راه پگاه پنجره نماند
دعا می کنم که هیچ آسمانی
از سقوط حواصیل ترانه نخواند
دعا می کنم که مهربانی باد
برگ برگ حکایت ما را
به نشانی سبز ستاره ها برساند
دعا می کنم که بیایی
بیایی و بر خاک این بغض ناپایدار
بذر بوسه و بهار و بادبادک بپاشی
دارم دعا می کنم

در پس پرده پلکهایم که پنهان می شوم،
اول ستاره ای از آنسوی سیاهی سبز می شود،
بعد دست ترانه ای آستین سکوتم را می کشد،
بعد نامی برایش انتخاب می کنم و بعد،
رگبار بی امان... خاتون!
دلم می خوسات شاعر ِ دیگری بودم!
نه شبیه شاملو ( که شهامت تکلم ترانه را به من آموخت!)
نه همصورت سهراب (که پرش به پر پرسشی نمی گرفت!)
و نه حتا، همچشم فانوس ِ همیشه فکرهایم : فروغ فرخزاد!
دلم می خواست شاعر دیگری باشم!
می خواستم زندگی را زلال بنویسم!
می خوساتم شعری شبیه آوازِ کارگران ساختمان بویسیم!
شعری شبیه چشمهای بی قرار آهو،
در تنگنای گریز و گلوله...
می خواستم جور ِ دیگری برایت بنویسم!
می خواستم طوری بنویسم که برگردی!
باید قانون قدیمی قلبها را نادیده گرفت!
باید دهان هر کسی را که گفت: « دوری و دوستی» گِل گرفت!
باید به کودکان دبستان ستاره گفت:
جواب یک و یک همیشه دو نمی شود!

آه! معنای یکی شدن
نیمه سفر کرده!
آخر چرا پیدایم نمی کنی؟